معنی مجرب و آزموده

حل جدول

مجرب و آزموده

کهنه کار

دنیا دیده


مجرب

کار آزموده، با تجربه

لغت نامه دهخدا

مجرب

مجرب. [م ُ ج َرْ رَ] (ع ص) مرد آزموده. (منتهی الارب). آزموده و مرد آزموده. (آنندراج). مرد کارآزموده. مردی که کار وی راآزموده و استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء). کارکشته. کرده کار. کار افتاده. کاردیده. کار آزموده. ورزیده با آزمون. تجربه کار. پر تجربه.با تجربه. استوار خرد و به تجربه. پخته. جهاندیده. سرد و گرم چشیده. مدرب. حنیک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ولیکن اوستادان مجرب
چنین گفتند در کتب اوایل.
منوچهری.
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.
منوچهری.
اکنون نگاه باید کرد در کفایت این عبدالغفار دبیر بخرد مجرب در نگاهداشت مصالح این امیرزاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133).
ما را به فتح مژده همی داد
آن راستگو خروس مجرب.
مسعودسعد.
تا چون راهی دراز ببریدم در بلاد اهواز رسیدم. مسکنی دیدم مرتب و ساکنانی یافتم مهذب و مجرب. (مقامات حمیدی).
که دانند اهل تجارب که بهتر
مجرب به هر حال از نامجرب.
کمال الدین اسماعیل.
- نامجرب، نا آزموده. بی تجربه:
که دانند اهل تجارب که بهتر
مجرب به هرحال از نامجرب.
کمال الدین اسماعیل.
- امثال:
من جرب المجرب حلت به الندامه.
نظیر آزموده را آزمودن خطاست. (امثال و حکم ص 1740):
گفتم وفا نداری گفتا که آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه.
سنائی (از امثال و حکم).
هر چند آزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه.
حافظ (از امثال و حکم).
|| زیرک و قابل. || آزموده و تجربه شده. هر چیز آزموده شده. (ناظم الاطباء). آزموده شده، این دوا مجرب است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیر درنده. (آنندراج).

مجرب. [م ُ رِ] (ع ص) صاحب شتران گرگین. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


آزموده

آزموده. [زْ / زِ دَ / دِ] (ن مف) مجرب. ممتحَن. سنجیده. مُدَرَّب. مُنجَد. منجَذ. حُنک. موقر. (صُراح). کاردیده. کرده کار. پخته. سُخته. ورزیده. دنیادیده:
ابا ششهزار آزموده سوار
همی دارد آن بستگان را بزار.
فردوسی.
دو ره ششهزار آزموده سوار
زره دار با گرزه ٔ گاوسار.
فردوسی.
ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه
ابا ده هزار آزموده گروه.
فردوسی.
برد ده هزار آزموده سوار
همه نیزه دار ازدرِ کارزار.
فردوسی.
بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده که روزگار دراز باید تا باز کسی آزموده و معتمد به دست آید که اندر مثل آمده است که ددِ آزموده به از مردم ناآزموده. (از قابوسنامه). || ریاضت دیده. ورزیده. کارکشته:
وگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر او کرد زور.
فردوسی.
و رجوع به آزمایش شود.
- کارآزموده، نیک مُجرّب.
- گرم و سرد نیازموده بودن، بسیار ناپخته و بی تجربه بودن:
همی گفت کاوس خود کامه مرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.
فردوسی.
بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.
فردوسی.
خردمند باشد جهاندیده مرد
که بسیار گرم آزموده است و سرد.
سعدی (بوستان).
جهاندیده ای، آرامیده ای، گرم و سرد چشیده ای، نیک و بد آزموده ای. (گلستان).
- نیک و بد (گرم و سرد) آزموده بودن، سخت مُجرب بودن.
- امثال:
آزموده را آزمودن پشیمانی آرد. (قره العیون).
آزموده را آزمودن جهل است.
بناآزموده کار مفرمای و به آزموده استادی مکن.
ددِ آزموده به از مردم ناآزموده. (قابوسنامه).

فرهنگ فارسی هوشیار

آزموده کار

(صفت) مجرب آزموده.


آزموده

مجرب، ممتحن، سنجیده


مجرب

مرد آزموده، کارکشته، استوار کرده، پرتجربه، جهاندیده، پخته


سال آزموده

(صفت) کسی که در سالهای سال نیک و بد دیده مجرب سال آزموده.

فرهنگ عمید

مجرب

آزموده، تجربه‌شده،
مردکار‌آزموده،


آزموده

آزمایش‌شده، امتحان‌شده،
تجربه‌شده،
سنجیده،
مجرب، کاردیده، ورزیده، باتجربه،

فرهنگ فارسی آزاد

مجرب

مُجَرَّب، امتحان شده، آزمایش شده، کار آزموده و پر تجربه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آزموده

باتجربه، پخته، حاذق، خبره، کاردان، کارکشته، کرده‌کار، ماهر، مجرب، ورزیده، تجربه‌شده، سنجیده،
(متضاد) بی‌تجربه


مجرب

آزموده، باتجربه، پخته، تجربه‌دار، تجربه‌دیده، تجربه‌کار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنه‌کار، ماهر،
(متضاد) نامجرب، ناآزموده، ناپخته، آزمایشگر، تجربه‌شده، آزموده‌شده

معادل ابجد

مجرب و آزموده

314

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری